جمعه، 31 فروردین 1403

روایتی از یک شهید مدافع سلامت در آستانه روز پزشک

او انسان معمولی نبود/تنها مشتاق خدمت به بیمار بود

  • 29 مرداد 1399
  • 07:28
  • پویش
  • 0 دیدگاه
  • Article Rating
او انسان معمولی نبود/تنها مشتاق خدمت به بیمار بود
کرونا اما آزمون سختی است؛ آزمونی که داغ بر دل می‌گذارد و طعم دوری را می‌چشاند... کرونا نفس بند می‌آورد و جان می‌گیرد اما در میدان نبرد آنان که جان بر کف خدمت کردند همان‌هایی هستند که از این آزمون سربلند بیرون آمدند.

به گزارش ایسنا، حدودا شش ماهی از ورود ویروس تاج‌دار به ایران می‌گذرد، مهمان ناخوانده منحوسی که براساس اعلام رسمی وزارت بهداشت از آخرین روز بهمن در ایران شناسایی شد، اما مدتی قبل از آن در کشور جا خوش کرده بود. روزهایی که در این شش ماه پشت سر گذاشتیم روزهای بیم و امید فراوان بود؛ روزهایی که با رسیدن آمار مرگ و میر به حدود ۳۰ مرگ در روز دلخوش به برچیده شدن بساط ویروس از کشور بودیم و روزهایی که با رکورد ۲۳۵ مرگ روزانه ناشی از کرونا، دچار یاس و نا امیدی شدیم. روزهایی بود که موارد بهداشتی را سفت و سخت رعایت کردیم و روزهایی هم بود که روانه جاده چالوس و شمال شدیم ...

در تمام این روزها اما این پزشکان و پرستاران بودند که در اولین خط دفاعی برای مقابله با کرونا فعالیت کردند. پزشکان و پرستارانی دست از جان شسته که روزها و هفته‌ها خانواده خود را ندیدند. در این میان تعداد زیادی هم خود بیمار شدند و کارشان به بستری و آی‌سی‌یو و برخی هم چه غریبانه جان باختند.

در این شش ماه و در مسیر مبارزه با کرونا، نخبگانی از کادر درمانی کشور را از دست دادیم که سال‌ها برای تربیت و کسب تجربه‌شان زمان صرف شده بود اما با تندبادی از جنس کرونا پر کشیدند. کسانی را از دست دادیم که هرکدام عزیز خانواده‌ای بودند که حتی نتوانستند آنچنان که شایسته است در غم فراغشان عزاداری کنند یا ما آنها را دلداری دهیم.

ویروس تاجدار همچنان با قدرت می‌تازد و این درحالی است که پیش‌بینی می‌شود طی ماه‌های آینده شرایط سخت‌تری را تجربه کنیم؛ اما تا کِی قرار است شاهد از دست دادن پزشکان،‌ پرستاران و جگرگوشه‌هایمان باشیم؟ چگونه می‌توانیم جلوی از دست رفتن عزیزان مان و زحمتکشان عرصه سلامت را بگیریم؟ آیا ما به روزهای قبل خود بازمی‌گردیم؟ آیا التیامی برای این غم پیدا خواهیم کرد؟

 

در این روزهای سخت و نفسگیر و در آستانه روز پزشک به دیدار همسر یکی از شهیدان مدافع سلامت رفتیم؛ مردی که به گفته همسر و همکارانش از دیار آسمان‌ بود و سرانجام هم به آسمان‌ها پیوست.

شهید دکتر غلامرضا فخری _ متخصص بیهوشی و مراقبت‌های ویژه اول بهمن سال ۱۳۴۹ در بوشهر به دنیا آمد. او که از ابتدا در خانواده‌ای مذهبی دیده به جهان گشوده بود ابتدا دوره پزشکی عمومی خود را در دانشگاه سمنان و سپس دوره تخصصش را در دانشگاه علوم‌ پزشکی اصفهان گذراند. پزشکی که سابقه خدمات دلسوزانه‌اش به بیماران زبانزد همکاران و همسر او است. کسی که از روزهای ابتدایی شیوع کرونا در ایران در زمینه مراقبت‌های ویژه از بیماران مبتلا به کرونا در بیمارستان خیریه نورافشار مشغول خدمت بود تا اینکه سرانجام در تاریخ ۲۹ فروردین ۱۳۹۹ پس از تحمل ۵ روز طاقت‌فرسا در آی‌ سی یو بیمارستان مسیح دانشوری، چشم از جهان فروبست. البته شهادت راه تازه‌ای در مسیر خانواده‌ای که او در آن رشد کرده، نبود و پیش از این هم شهید محمدجواد فخری برادر وی در سال ۱۳۶۲ پس از ۵ روز اسارت در دستان رژیم بعث و در عملیات ولفجر۲ به مقام شهادت نائل آمده بود.

دکتر مرضیه پوراکبری _ همسر و دخترخاله این پزشک شهید، از ابتدای گفت‌وگو با تاکید بر مهربانی و انسان دوستی دکتر فخری از سابقه حضور فعال او در انجمن اسلامی، بسیج و کمیته پژوهشی دانشگاه یاد می‌کند و می‌گوید: من و دکتر، دخترخاله و پسرخاله بودیم، او در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمد، خانواده‌ای که سابقه کار خیر و انسان دوستی در آنها زبانزد اهالی شهر بود و روحیه خیرخواهی همسرم نیز به همین موضوع برمی‌گشت. او رتبه ۹۲ را در کنکور کسب کرد و جزو بچه‌های درس خوان بود. از دوره کودکی تمایل داشت پزشک شود تا جان بقیه را نجات دهد. سال ۱۳۷۵ که ازدواج کردیم هر دو دانشجوی پزشکی بودیم و دوره سختی را می‌گذراندیم تا این که مدتی بعد تنها فرزندمان به دنیا آمد. درست است که آن زمان سختی‌های خاص خود برای یک زوج پزشک که دور از خانواده زندگی می‌کردند، وجود داشت، اما توقعمان هم کم بود. هر دو دانشجوی پزشکی بودیم و با سختی‌های راه بیگانه نبودیم، شب‌هایی من و شب‌هایی همسرم شیفت بودیم و هر دو می‌دانستیم باید حواسمان به زندگی و تربیت فرزندمان باشد.

او ادامه می‌دهد: پس از آنکه دوره عمومی شهید دکتر فخری به اتمام رسید، دوره کوتاهی برای گذراندن طرح پزشکی معرفی شدند. دوره طرح پزشکی هم سختی‌های خود را برای ما به همراه داشت، با حقوق کمی که از طرح پزشکی به ایشان می‌دادند، زندگی را می‌گذراندیم؛ در حالی که من نیز همچنان دانشجوی پزشکی بودم، اما این دوره هم به اتمام رسید و همسرم برای دوره تخصص خود در دانشگاه اصفهان قبول شدند و در سال ۱۳۸۰ تخصص خود را در رشته بیهوشی و مراقبت‌های ویژه گرفتند و این آغاز راهی برای ارائه خدمات به ساکنان مناطق محروم بود.

دکتر پوراکبری که لحظه‌ای از سخنان خود جز از انسان‌دوستی همسر شهیدش سخن نمی‌گوید، ادامه می دهد: همسرم پس از گرفتن تخصص، شهر لارستان و شهرستان لامرد را که از نقاط محروم کشور به حساب می‌آیند برای خدمت به مردم انتخاب کرد؛ جایی که با تحمل گرمای شدید اما آب آشامیدنی نداشت و حتی برای پیدا کردن و خرید آب معدنی هم مشکل داشتیم. زمانی که دکتر فخری به من گفتند برای مدتی زندگی باید به این شهرستان برویم، نتوانستم نه بگویم، ایشان شخصیتی بسیار مهربان داشتند. سال ۱۳۸۰ که برای زندگی و کار به شهرستان لامرد کوچ کردیم، عده‌ای بودند که به همسرم می‌گفتند بیمارستان محل خدمت او که تحت نظر دانشگاه علوم پزشکی هم بود، ممکن است نتواند از عهده کامل حقوق و مزایای پزشکان برآید. اما همسر من جزو پزشکانی بودند که حتی یک هزارتومان از هیچ بیماری دریافت نکرد. حتی گاهی گله می کردم و به او می‌گفتم چرا باید با ماهی ۱۰۰ هزارتومان حقوق در این آب و هوا با سختی زندگی کنیم؟ اما او بسیار دل رحم و ملاحظه‌کار بود. ایشان تنها پزشک متخصص بیهوشی آن شهر بودند و مجبور بودند ۲۴ ساعته سختی‌های پوشش دهی خدمات در یک بیمارستان را تحمل کنند؛ مدت زیادی ایشان به تنهایی تنها متخصص بیهوشی آن بیمارستان بودند تا اینکه پزشک دیگری هم به کمک ایشان آمد.

وی با اشاره به همین محبوبیت دکتر فخری در بین اهالی لارستان و لامرد می‌گوید: ۱۹ سال از روزهایی که ما در لامرد زندگی می‌کردیم، می‌ گذرد؛ اما به محض آنکه دکتر شهید شدند تماس‌های زیادی از سمت مردم این شهر برای عرض تسلیت داشتم که اینها نشان ‌می‌دهد دکتر تا چه حد میان مردم و همکارانش محبوب بود. کسانی که دکتر فخری را از نزدیک می‌شناختند هم می‌دانند و می‌گویند که ایشان شخصیتی آسمانی داشتند و بدون هیچ محاسبه‌ای برای ارائه خدمت به مردم آماده بودند. همین موضوع باعث شد پس از دو سال و نیم خدمت در لارستان و لامرد با اینکه می‌توانستیم به تهران بیاییم و ایشان مطب شخصی خود را دایر کند، اما استان کهگیلویه و بویر احمد را به عنوان محل محروم دیگری برای خدمت به مردم انتخاب کردند؛ در حالی که دوره طرحشان تمام شده بود. تقریبا ۱۰ سال در مناطق محروم خدمت کردیم تا اینکه سرانجام سال ۱۳۹۰ تصمیم گرفتند به تهران بیاییم. حتی گاهی مسئولیت پذیری بالای ایشان برای من سخت می شد؛ چراکه تمام زندگی‌اش وقف مردم بود.

همسر دکتر شهید فخری ادامه می‌دهد: حتی وقتی به تهران آمدیم هم ایشان بیمارستان‌هایی را برای ارائه خدمت انتخاب می‌کردند که نیازمند نیرو و خدمات باشند. بیمارستان امیرالمومنین (ع) محلی بود که بیشترین حضور را در آنجا داشتند. هر زمانی و در هر شرایطی خدمت می‌کردند و به راحتی نیاز بیمارستان، بیماران و همکاران را بر خانواده ترجیح می‌دادند. دکتر فخری به دلیل مهارتی که در ارائه خدمات تخصصی خود داشتند، به محض اینکه درخواستی برای ارائه خدمت می‌دیدند بدون آنکه سوالی در مورد حقوق و... داشته باشند، بر بالین بیمار حاضر می‌شدند و امروز من متوجه می‌شوم چه بیمارانی بودند که کارشان را انجام داده اما به دنبال حق‌الزحمه‌اش نرفته است. همسرم به هیچ عنوان انسان مادی نبود و تنها مشتاق خدمت به بیمار بود. عشق خدمت به دیگران بود که باعث شد امروز از او به عنوان یک انسان آسمانی یاد کنیم. ما حدود ۲۴ سال  کنار هم زندگی کردیم و شهادت می‌دهم او انسان معمولی نبود و خالصانه به دنبال رفع نیاز انسان‌ها بود.

دکتر پوراکبری می‌گوید: پیش از نوروز ۹۹ از بیمارستان خیریه نور افشار تماس گرفتند و گفتند نیروی متخصص بیهوشی نیاز دارند؛ در حالی که من اصرار داشتم به دلیل کرونا، شیفت‌های آی‌سی‌یو را قبول نکنند، اما مشتاقانه خدمت در آی‌سی‌یو بیمارستان نور افشار را پذیرفتند. امکان نداشت وقتی فرد یا بیمارستانی از او تقاضای کمک می‌کرد به منافع خود فکر کند و دوست داشت بتواند به مردم کمک کند و خیلی‌ هم زود خودشان به کرونا مبتلا شدند. همکاران ایشان برایم تعریف کرده‌اند که همسرم هنگام لوله‌گذاری برای دختری جوان در بخش آی‌سی‌یو مجبور به کنار زدن شیلد شده و اینتوبه بیمار را انجام دادند. چند روز بعد از این اتفاق سرفه‌ها در همسرم آغاز شد و خیلی سریع بیماری پیشرفت کرد و ایشان ۲۳ فروردین در بیمارستان بستری شدند. من و هر کسی که همسرم را می‌شناخت، ایشان را به عنوان اعجوبه تلاش قبول داریم. هیچگاه خستگی او را ندیدم و همیشه با انرژی به خانه می‌آمد. زمانی که به خانه می‌آمد ابتدا دخترم را می‌بوسید و با انرژی تمام کنار ما بود. هیچگاه احساس عجز و خستگی نکرد و همیشه پر توان و پر از عشق بود.

او ادامه می‌دهد: روزهای آخر  که در آی‌سی‌یو بودند نمی‌توانستیم زیاد با هم صحبت کنیم و حتی به سختی تقاضای خود را روی کاغذ برایم می‌نوشت. تا لحظه آخر امید داشت و همچنان انرژی مثبت به دیگران منتقل می‌کرد. در روزهای آخری که در آی‌سی‌یو بستری بودند با اشاره از من خواستند اگر جان خود را از دست دادند ایشان را کنار برادر شهیدشان دفن کنیم؛ البته اجازه برای اینکار که ایشان در گلزار شهدا دفن شوند، سخت بود، اما با تمام سختی‌ها وصیت ایشان اجرا شد و  سرانجام سه روز بعد از فوتشان در شهرستان برازجان یعنی جایی که به دنیا آمده بودند، دفن شدند.

دکتر پوراکبری خاطرنشان می‌کند: همسرم خاضعانه با همه در ارتباط بود و برخوردش با همه افراد مهربان و یکسان بود. همسرم انسان بزرگی بود که اهداف بزرگی داشت و ایده‌های خود را به رایگان به همکارانش می‌داد؛ به عنوان مثال به یاد دارم برای ساخت مرکز درمان ناباروری هم با همکارانش در ارتباط بود و ایده‌های خود را که به نفع مردم کمتر برخوردار بود در اختیار آنها قرار می‌داد، بدون آنکه دید مادی داشته باشد. در خیریه‌ها، در یگان امنیتی امام علی (ع) و...  فعال بود و به هیچ عنوان انسان تک بعدی نبود و هر کاری از دستش بر می‌آمد برای مردم انجام می‌داد. به یاد دارم زمانی که یاسوج بودیم در مرکزی کار می‌کردند که تا ساعت ۲ بامداد شیفت بودند و تازه پس از اتمام شیفت همکارانشان را به منزل می‌رساندند و بعد به خانه می‌آمدند در حالی که وظیفه‌ این کار را نداشتند و تنها هدفشان کار خیر بود. زمانی که با روح همسرم صحبت می‌کنم به او می‌گویم باید این کارهای خیر تو را به زبان بیاروم تا هم ادای دین کنم و هم خودم آرام شوم.

وی می‌افزاید: پس از شهادتشان متوجه شدم که دو خانواده را تحت پوشش داشتند. یا پس از شهادتشان خیریه امام علی(ع) با من تماس گرفتند تسلیت بگویند که متوجه شدم همسرم با این خیریه هم کار می‌کردند. همسرم انسانی نبود که کارهای مثبت خود را به ما بگوید. به برخی افراد مبالغی قرض داده بود که آنها بعد از شهادت ایشان تماس می‌گرفتند و می‌گفتند باید دین خود به شهید را ادا کنند، یکی از این مبالغ ۱۲ میلیون تومان بود که ۶ سال قبل به کسی قرض داده بودند، اما هیچگاه به ما حرفی از این موضوع نزده بودند.

او با اشاره به اینکه زمان شهادت دکتر فخری تنها دخترشان خارج از کشور بودند، گفت: دخترم سحر دانشجوی رشته دندان‌پزشکی است و زمانی که پدرش به کرونا مبتلا شد، ۵ ماه بود که پدر خود را ندیده بود و زمانیکه ما دکتر فخری را از دست دادیم، مرزها بسته بود و دخترم با من تماس می‌گرفت و می‌گفت دلم می‌خواهد کنارت باشم اما نمی‌توانم. دخترم یک ماه بعد از شهادت پدرش توانست به ایران بیاید و در آغوش من گریه کند. دخترم هم از ابتدا با سختی‌های حرفه من و پدرش آشنا بود و به همین دلیل علاقه‌ای به انتخاب رشته پزشکی نداشت.

وی می‌گوید: زندگی پزشکان تا زمانی که درس خود را تمام کنند، بسیار سخت است و مردم و دولت می‌دانند چه زمانی می‌گذرد تا یک متخصص تربیت شود، اما به راحتی همین سرمایه به دلیل شیوع بیماری جان خود را از دست می دهد. از مردم می‌خواهم درک کنند که این لحظات و این دوران چقدر برای ما سخت است، آن روزهایی که در آی‌سی‌یو برای نجات جان همسرم در حال دوندگی بودم همیشه جلوی چشمانم است و مردم باید بدانند رعایت نکات بهداشتی به نفع خودشان است و کادر درمان هم کمتر خسته می‌شوند. چرا نباید بیشتر موارد بهداشتی را رعایت کنیم؟ چرا نباید درک کنیم این همه خانواده‌ی کادر درمان داغدار عزیزان خود هستند؟

وی ادامه می دهد: این عزیزان در شرایط سخت با اندک حقوق به مردم خدمات ارائه می‌دهند؛ در حالی که می‌بینیم برخی به هیچ عنوان نه ماسک می‌زنند و نه موارد بهداشتی را رعایت می‌کنند و این برای ما دردناک است که عزیز نخبه خود را از دست داده‌ایم. از مردم خواهش می‌کنم مسائل بهداشتی را پر اهمیت بدانند و به مواردی مانند زدن ماسک، فاصله‌گذاری اجتماعی و... توجه کنند. مردم باید بدانند ما که عزیزان خود را از دست داده‌ایم به این راحتی با این غم بزرگ کنار نخواهیم آمد. تمام ۵ روز حضور همسرم در آی‌سیو را به خاطر دارم که می‌دیدم کسی که تا هفته‌های قبل پر انرژی و بشاش مشغول کار بود حالا بر تخت بیمارستان خوابیده بود. همسرم انسانی به تمام معنا شریف، خوشرو،‌ خندان و پرانرژی بود. پزشکی که به معنای واقعی دلسوز بیمارانش بود. پزشکی که تا لحظه آخری که سِرُم در دست داشتند در حال خدمت بودند و گواه این صحبت شهادت همکاران ایشان در بیمارستان نور افشار است. مردم باید سوختن یک خانواده را جدی بگیرند. همسرم عاشقانه کار می‌کرد و عاشقانه خدمت می‌کرد.

همسر دکتر شهید فخری ادامه می‌دهد: کرونا با آمدن خود چیزهای زیادی آورد و اگر کسی بخواهد عمیق فکر کند متوجه می‌شود کرونا آزمایش سنگینی برای سنجش انسانست انسان‌ها است، خیلی از پزشکان می‌توانستند در خانه بنشینند و کار نکنند اما برای خدمت به خط مقدم مقابله با کرونا رفتند و در عرصه جهاد پا گذاشتند و از خودگذشتگی کردند و تنها به رفع مشکلات و پیش‌برد مبارزه با ویروس فکر کردند. کرونا به ما آموخت انسان‌هایی که از خود گذشتگی می‌کنند متفاوت هستند و تنها به خودشان، زندگی، فرزند و... فکر نمی‌کنند. مردم باید در جنگ با ویروس دست به دست هم بدهند و دلسوزانه در مراسم‌های شلوغ شرکت نکنند و به ما کمک کنند. نزدیک به ایام عزاداری امام حسین (ع) هستیم و از کسانی که می‌خواهند نذری بدهند می‌خواهم نذر ماسک، مواد ضد عفونی کننده و... کنند. الان زمانی است که باید نگاهمان را عمیق کنیم.

او با اشاره به اینکه دید جامعه نسبت به پزشکان چندان مثبت نیست،‌ گفت: البته شاید پس از شیوع کرونا دید مردم تغییر کرد و از پزشکان تقدیر شد، اما تا پیش از آن تصور می‌کردند پزشکان تنها مبالغ زیادی دریافت می‌کنند. اگر یک پزشک تصمیم بگیرد حتی در کشورهای اطراف کار کند درآمد چند برابری نسبت به ایران خواهد داشت، اما آنهایی که مانده‌اند واقعا به دلیل شوق خدمت به هموطنانشان است. این تصور که همه پزشکان مادی هستند، درست نیست. پزشکانی که مالیات نمی‌دهند تعدادشان بسیار کم است؛ در حالی که این موضوع پررنگ‌تر دیده می‌شود و سختی‌های راه پزشک شدن فراموش می‌شود.

انتهای پیام

برچسب ها : پویش همدلی
زهرا رحیمی امتیاز به خبر :

ارسال نظرات

نام

ایمیل

وب سایت

نظرات شما

هم اکنون هیچ نظری ارسال نشده است. شما می توانید اولین نظردهنده باشد.